۱۳۹۱ دی ۱۴, پنجشنبه

مسیح مهاجری: این اسلام نیست، مانند امیرالمومنین سعه صدر داشته باشیم



چرا مکتب علی باقی ماند و چرا وقتی ابن ملجم وارد کوفه شد و اطرافیان از موضوع مطلع شدند، آمدند خدمت ایشان و گفتند او آمده شما را بکشد اجازه بدهید دستگیرش کنیم که حضرت موافقت نکردند و گفتند قصاص قبل از جنایت نمی‌کنیم. شنیده بودند قرار است به دست او شهید شوند. آن شب وقتی صبح شد آمدند و به ابن ملجم گفتند بلند شو! و ماموریت خود را انجام بده! حضرت نخواست او را بکشد تا چند صباح دیگری زنده بماند. ...

مسیح مهاجری می گوید: این اسلام نیست و امیرالمومنین به این دلیل انتخاب شد که اسلام واقعی را پیاده کند و فلسفه غدیر هم همین است. پیام سیاسی غدیر این است مانند امیرالمومنین سعه‌صدر داشته باشیم و در برخورد‌ها منصفانه عمل کنیم و انتقام‌جو نباشیم. آنجا که لازم است برای اسلام شمشیر بزنیم!‌‌
به گزارش کلمه از این سخنرانی که در یزد برگزار شد، وی می افزاید: همان طور که امیرالمومنین زد! و جاهایی که لازم است مروت به خرج دهیم و سعه‌صدر داشته باشیم. به خصوص در مورد مسلمان‌ها که خداوند به شیعیان دستور داده است نسبت به مسلمان‌ها و خودی‌ها مروت داشته باشید و نسبت به کفار غلظت به خرج دهید.
مسیح مهاجری مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی در خصوص ویژگی های حکومت امام علی می گوید: چرا مکتب علی باقی ماند و چرا وقتی ابن ملجم وارد کوفه شد و اطرافیان از موضوع مطلع شدند، آمدند خدمت ایشان و گفتند او آمده شما را بکشد اجازه بدهید دستگیرش کنیم که حضرت موافقت نکردند و گفتند قصاص قبل از جنایت نمی‌کنیم. شنیده بودند قرار است به دست او شهید شوند. آن شب وقتی صبح شد آمدند و به ابن ملجم گفتند بلند شو! و ماموریت خود را انجام بده! حضرت نخواست او را بکشد تا چند صباح دیگری زنده بماند.
وی همچنین به نقل خاطراتی از امام پرداخت و گفت: این همه عکس و تیتر من را در روزنامه نیاورید. این همه خدمت در کشور انجام می‌شود آن‌ها را مطرح کنید. طبیبی کار خوبی می‌کند. یک دهقان کار خوبی را در مزرعه‌اش می‌کند آن را در صفحه اول بیاورید و او را تشویق کنید. چرا مرتبا عکس مرا می‌آورید؟!
متن کامل این سخنان به نقل از ماهنامه تدبیر آینده به شرح زیر است:
زمانی در‌‌ همان دوران امام شرایط روابط سیاسی ایران و انگلیس بحرانی بود و بعد از مدتی که آن‌ها سفیر و کاردار نداشتند، قرار شد فردی از طرف انگلیس به عنوان سفیر یا کاردار به ایران بیاید. ما خبردار شدیم کسی که قرار است به ایران بیاید، قبلا در ایران بوده و مامور امنیتی سفارت انگلیس بوده و زبان فارسی را خوب بلد است، شیطون است! و تمام جیک و پوک ایران را هم بلد است و در آن شرایط سخت قرار است بیاید و همه کاره سفارت شود. تعجب کردیم از اینکه چرا وزارت خارجه چنین پیشنهادی را پذیرفته است. چون وزارت خارجه حق دارد فردی که پیشنهاد می‌شود را بپذیرد یا رد کند.
در روزنامه جمهوری اسلامی سرمقاله‌ای که خودم نوشته بودم با عنوان پدر شیطان چاپ کردیم. محتوای مقاله این بود که اگر آمریکا شیطان بزرگ است و امام این را فرموده بودند، آمریکایی‌ها بچه‌های انگلیسی‌ها هستند. همین انگلیسی‌ها بودند که به آن طرف دنیا رفتند، سرخ‌پوست‌های آمریکایی را سرکوب کردند و آنجا را تصرف کردند و آمریکا را تاسیس کردند. بنابراین انگلیسی‌ها پدر شیطان هستند. آن وقت ما چطور قبول می‌کنیم آدمی با این ویژگی‌ها مسئول سفارتخانه شود؟ و این به معنای عدم احتیاط وزارت خارجه است و دلیلی بر نا‌پختگی وزارت خارجه است.
در آن زمان آقای ولایتی وزیر خارجه بود و‌‌ همان روز امام طی یک سخنرانی فرمودند عزیزان من ناراحت نباشید من همه مسائل روابط خارجی را زیر نظر دارم. من حدس زدم گوشه‌ای از همین صحبت‌های امام مربوط به ما باشد. چون ما‌‌ همان روز این مقاله را چاپ کرده بودیم و امام هر روز روزنامه جمهوری اسلامی را می‌خواندند و به سرمقاله‌های روزنامه هم توجه داشتند.
گفتم حتما امام می‌خواستند چیزی را به ما بگویند. خیلی هم برایمان مهم بود که امام از کار ما ناراضی باشند یا رضایت داشته باشند و بخواهند چیزی را به ما بگویند. درصدد بودم که تماس بگیرم و نظر ایشان را بپرسیم.
عصر‌‌ همان روز احمدآقا تلفن زد. رسم بر این بود که هر موقع امام کاری با ما داشتند، دستوری داشتند، توصیه‌ای داشتند، نهی داشتند یا از طریق احمدآقا به ما می‌گفتند یا از طریق یکی از افراد دفتر که فرد خاصی بود ولی خیلی از مراحل رابط بین ما و امام، حاج احمدآقا بودند. آن روز ایشان تلفن زدند و کاری داشتند که اصلا آن بحث نبود. به ایشان گفتم چقدر خوب شد شما تلفن زدید! من کاری با امام داشتم. می‌خواستم بپرسم امام امروز چنین صحبتی کردند نکند به ما چیزی دارند می‌گویند.
ایشان گفتند اتفاقا امروز آقای ولایتی در نیویورک مقاله شما را خواند (از طریق فکس وزارت خارجه مقاله برای ایشان ارسال شده بود) و تلفن زد به آقای بشارتی و گفت که شما به امام عرض کنید بالاخره یا ما به عنوان وزارت خارجه کارمان صحیح است یا روزنامه جمهوری اسلامی درست می‌گوید. اگر روزنامه درست می‌گوید به ما بگویید این کار را نکنیم و اگر کار ما صحیح است به روزنامه بگویید این‌ها را ننویسد. تکلیف ما را روشن کنید.
این پیغام را به آقای بشارتی داد و آقای بشارتی هم به حاج احمدآقا تلفن زد و من این مطلب را خدمت امام عرض کردم و امام هم فرمودند به آقای ولایتی بگویید: شما کار خودتان را بکنید، روزنامه هم مطلب خودش را بنویسد! من دیدم حرف عجیب و جالبی است. و چنین جوابی از امام هیچ وقت به ذهنمان نمی‌رسید. حرف جامع و قشنگی بود. یعنی اینکه روزنامه باید حریّت خود را داشته باشد، نقد خود را داشته باشد و کسی نباید جلوی روزنامه را بگیرد. البته در چارچوب ارزش‌ها و موازین. اگر وزارت خارجه هم به این تشخیص رسیده که باید این کار را انجام بدهد، این کار را انجام بدهد و تحمل انتقاد را داشته باشد و پاسخ انتقاد را بدهد.
خاطره‌ای دیگر از امام نقل می‌کنم که سعه‌صدر و وسعت دید امام را نشان می‌دهد. قطب‌زاده در قالب حواریون امام با امام از پاریس به ایران آمد ولی بعد‌ها اسناد و مدارکی بدست آمد که او با بعضی سازمان‌های جاسوسی متصل بود. اینجا تدارک یک کودتا را دید، بعد از اینکه وزیر خارجه و رئیس سازمان صدا و سیما شد.
آن کودتا هم خیلی کودتای خطرناکی بود. هدف اصلی در آن کودتا جماران، خانه امام و شخص امام بود. با راهنمایی او سرویس‌های جاسوسی خارجی و همه چیز آماده شده بود تا آنجا را بمباران کنند و در درجه اول امام را از بین ببرند و آن کسی که بنا بود رهبری کشور را برعهده بگیرد گفتند خوب است یک عالم باشد و مرجع تقلید و برای این کار آقای شریعتمداری را در نظر گرفته بودند.
پس از آنکه کودتا کشف می‌شود و قطب‌زاده دستگیر می‌شود و دو سه تا روحانی هم که با او کار می‌کردند دستگیر شدند. بعضی از آن‌ها اعدام می‌شوند و آقای شریعتمداری هم در منزل حبس خانگی می‌شوند و بعد آقای ری‌شهری که وزیر اطلاعات بود با او صحبت می‌کند، آقای شریعتمداری مطالب را بیان می‌کند و آن صحبت‌ها از تلویزیون پخش شد. در پایان مصاحبه، آقای ری شهری از آقای شریعتمداری پرسیده بود شما مطلب خاصی دارید؟ ایشان گفت: یه خواهش از آقای خمینی دارم که به رسانه‌ها و روزنامه‌ها دستور بدهد علیه من چیزی منتشر نکنند. این خواسته ایشان بود. ما طبق نظر خودمان، جوانی خودمان و انتقاد خودمان، (حدود ۳۰ سال پیش) به حرف ایشان اعتنا نکردیم و‌‌ همان شب علیه ایشان مقاله نوشتیم.
مدتی نگذشته بود که احمدآقا تماس گرفت و گفت: امام فرمودند به شما بگویم از این لحظه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری در روزنامه چاپ نکنید. من گفتم همین الان مطلب را فرستادیم چاپخانه که در حال چاپ است. از امام اجازه بگیرید این یکی چاپ شود و از فردا چشم! گفتند من باید از امام بپرسم. دو سه دقیقه بعد تلفن زنگ زد. حاج احمدآقا مجددا تماس گرفت و گفت از امام پرسیدم و ایشان گفتند خیر! از همین امشب. این مطالب را کنار بگذارید و از این لحظه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری چاپ نشود.
ما جوان بودیم و نمی‌پسندیدیم این جور گذشت‌ها را نسبت به کسی که علیه انقلاب و شخص امام چنین کاری کرده است. من آن وقت ۳۲-۳۱ ساله بودم ولی واقعا به امام اعتقاد داشتم. با اعتقاد قلبی دستور دادم مطالب را از چاپخانه برگرداندند و مطالب جایگزین شد و منتشر شد.
از این خاطره می‌خواستم سعه‌صدر امام، گذشت امام، مروت امام و جوانمردی امام را بگویم. این را هم بگویم که پیغمبر بی‌علت حضرت علی را جانشین خودشان نکردند. چرا که حضرت مروت داشت، جوانمردی داشت. عایشه جنگ جمل را علیه حضرت علی به راه انداخت با آن همه مصیبت جنگ جمل، با آن فضاحت و با آن گرفتاری‌ها و آدم‌هایی مثل طلحه و زبیر را هم با خودش کشاند به آن جنگ.
حضرت بعد از آنکه پیروز شدند به عایشه احترام کردند. عایشه را سوار شتری کردند و ده زن را هم همراه او کردند تا نامحرم همراه او نباشند ولی به زنان گفتند پارچه‌هایی روی سرشان ببندند تا شبیه مردان شوند و هیچ کس متوجه نشد این‌ها زن هستند تا برسند به مدینه. در وسط راه عایشه گله می‌کند و ناسزا می‌گوید به حضرت امیر که عجب آدمی است که نامحرم همراه من می‌فرستد! من که زن پیغمبر هستم تا مکه با نامحرم باید بروم!
وقتی به مدینه رسیدند در یک جای خلوتی زن‌ها پارچه‌ها را باز کردند و گفتند ببین ما زن هستیم و حضرت امیر آنقدر مروت دارد، جوانمرد است که ما زن‌ها را همراه تو بفرستد نه مرد‌ها را. حال که متوجه شده‌ای استغفار کن! و خیلی مسائل دیگر درباره جوانمردی حضرت وجود دارد.
اگر قرار باشد در مورد همین موضوع صحبت کنیم شاید ۴۰-۳۰ سخنرانی یک ساعته لازم باشد. در خصوص اینکه چرا امیرالمومنین محبوب است و چرا مکتب علی باقی ماند و چرا وقتی ابن ملجم وارد کوفه شد و اطرافیان از موضوع مطلع شدند، آمدند خدمت ایشان و گفتند او آمده شما را بکشد اجازه بدهید دستگیرش کنیم که حضرت موافقت نکردند و گفتند قصاص قبل از جنایت نمی‌کنیم. شنیده بودند قرار است به دست او شهید شوند. آن شب وقتی صبح شد آمدند و به ابن ملجم گفتند بلند شو! و ماموریت خود را انجام بده! حضرت نخواست او را بکشد تا چند صباح دیگری زنده بماند. امام اگر این کار را می‌کرد می‌شد حسنی مبارک! می‌شد صدام! می‌شد قذافی! می‌شد شاه! و می‌شد هر کس دیگری که اگر بو می‌برد که کسی می‌خواهد توطئه‌ای کند پدرش را در می‌آورد!
این اسلام نیست و امیرالمومنین به این دلیل انتخاب شد که اسلام واقعی را پیاده کند و فلسفه غدیر هم همین است. پیام سیاسی غدیر این است مانند امیرالمومنین سعه‌صدر داشته باشیم و در برخورد‌ها منصفانه عمل کنیم و انتقام‌جو نباشیم. آنجا که لازم است برای اسلام شمشیر بزنیم!‌‌ همان طور که امیرالمومنین زد! و جاهایی که لازم است مروت به خرج دهیم و سعه‌صدر داشته باشیم. به خصوص در مورد مسلمان‌ها که خداوند به شیعیان دستور داده است نسبت به مسلمان‌ها و خودی‌ها مروت داشته باشید و نسبت به کفار غلظت به خرج دهید.
من زمانی در فاصله بین دو دولت آقای مهندس موسوی می‌خواستم از امام سوالی کنم. کاری داشتم و درصدد بودم تا تماس بگیرم و خدمتشان برسم. در همین ایام بود که تلفن زنگ زد. سید احمد آقا گفتند امام می‌خواهند شما را ببینند. البته فقط من نه، مسئولین روزنامه‌های جمهوری اسلامی، کیهان و اطلاعات، مسئول روزنامه اطلاعات آقای دعایی، آقای خاتمی و شاهچراغی از کیهان و بنده از روزنامه جمهوری اسلامی. بنده به احمدآقا گفتم می‌خواستم در مورد مساله‌ای با امام صحبت کنم که ایشان گفت پس از جلسه با ایشان دیدار کنید. در حیاط منزل امام از آقای خاتمی پرسیدم برای چه امام ما را خواسته‌اند؟ ایشان گفت بنده هم اطلاع ندارم.
خدمت امام رسیدیم. ایشان پس از احوالپرسی گفتند بسم الله الرحمن الرحیم. من برای آقایان زحمت ایجاد کردم که عرض کنم این همه عکس و تیتر من را در روزنامه نیاورید. این همه خدمت در کشور انجام می‌شود آن‌ها را مطرح کنید. طبیبی کار خوبی می‌کند. یک دهقان کار خوبی را در مزرعه‌اش می‌کند آن را در صفحه اول بیاورید و او را تشویق کنید. چرا مرتبا عکس مرا می‌آورید؟! همه گفتیم چشم! هر چه شما بفرمایید. اگر حرف قابل مناقشه‌ای بود، مناقشه می‌کردیم و حرفمان را می‌زدیم. پس از رفتن آقایان بنده سوال خود را طرح کردم.
هفته بعد از رادیو و تلویزیون شنیدم و دیدم که آقای محمد هاشمی رئیس وقت صدا و سیما با مدیرانشان خدمت امام رسیدند و امام صحبت‌هایی کردند که پخش شد. صحبت صراحتی در مورد این قضیه نداشت. به آقای محمد هاشمی زنگ زدم. گفتم امام شما را خواستند یا خودتان رفتید؟ گفتند امام خواستند. گفتم بجز آنچه پخش شد چه گفتند؟ آقای هاشمی پاسخ داد: امام گفتند شما برای چه تا تلویزیون را روشن می‌کنیم اسم و خبر من را می‌خوانید؟ این همه خدمت در کشور انجام می‌شود چرا همیشه نام من را می‌گویید؟ پاسخ دادم اگر ما شما را اول نیاوریم و آخر بگذاریم؛ مردم می‌ریزند و آجرهای این رادیو تلویزیون را در می‌آورند. مگر می‌گذارند!
امام فرمودند: رابطه ما با مردم به پیش از رادیو و تلویزیون برمی‌گردد و وقتی ما انقلاب را شروع کردیم رادیو و تلویزیون دست ما نبود و رابطه ما با مردم رابطه‌ای اعتقادی و قلبی است. این‌گونه نیست که رادیو و تلویزیون وسیله‌ای در دست ما باشد و ما بخواهیم با آن خودمان را مطرح کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر