۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

آیت الله دستغیب: آزادی محصوران و زندانیان به نفع جمهوری اسلامی است، هرچند برخی ناراحتند اما مومنین شاد می شوند

چکیده :آیت الله العظمی سیدعلی محمد دستغیب با بیان اینکه کلید در دست آقایان رأس است ابراز امیدواری کرد که کلیدداران تا نوروز نیامده، دل مردم را با آزاد کردن میرحسین، کروبی، رهنورد و زندانیان سیاسى شاد کنند. بى‌شک این کار به نفع دین، جمهورى اسلامى، بزرگان، رؤسا و همه است. البتّه بعضى هم ناراحت مى‌شوند، ولى مؤمنین خوشحال خواهند شد و هیچ اتفاق بدى نمى‌افتد....


کلمه- گروه خبر:
آیت الله العظمی سیدعلی محمد دستغیب با بیان اینکه کلید در دست آقایان رأس است ابراز امیدواری کرد که کلیدداران تا نوروز نیامده، دل مردم را با آزاد کردن میرحسین، کروبی، رهنورد و زندانیان سیاسى شاد کنند. قرار بود عید غدیر درست شود، خیلى هم نزدیک شد، ولى شاید بعضی نگذاشتند و نشد.
به اعتقاد وی بى‌شک این کار به نفع دین، جمهورى اسلامى، بزرگان، رؤسا و همه است. البتّه بعضى هم ناراحت مى‌شوند، ولى مؤمنین خوشحال خواهند شد و هیچ اتفاق بدى نمى‌افتد.
این مرجع تقلید مقیم شیراز با تاکید بر اینکه مؤمنین باید متوجّه باشند که ظلم کردن، به هر شکل آن، موجب مى‌شود از آیات خدا فاصله بگیرند و توفیق فهم آنها را از دست بدهند، گفت: ظلم علما و روحانیون این است که احکام خدا را براى مردم نگویند و حق را بپوشانند. اگر کسى چنین کند، به آنجا مى‌رسد که آیات روشن پروردگار را انکار مى‌کند.
آیت الله دستغیب از علمای آزاده و شجاعی که در تمامی کلاس های درس و سخنرانی های خود از راه حقی که در آن رهبران جنبش سبز محصور شده و تعداد زیادی به زندان افکنده شدند، حمایت کرده است، همچنین تصریح کرده است: از خدا مى‌خواهیم همه‌ى ما را کمک کند تا به تلکیف خود عمل کنیم تا ظلمى از ما به کسى نرسد و باعث نشویم مردم از دینشان دلسرد شوند. از سر دلسوزى و خیرخواهى، و نه از هواى نفس، از خدا مى‌خواهیم که آقاى موسوى و همسرش و حجة الاسلام کروبى و زندانیان سیاسى هر چه زودتر آزاد شوند.
متن کامل سخنان آیت الله العظمی سیدعلی محمد دستغیب در تفسیر آیات  ۳۰ تا ۳۳ به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مسجد قبا به شرح زیر است:
تفسیر سوره انعام ، جلسه ۱۹ ، آیات ۳۰ و۳۱ ، یکشنبه ۱۳۹۲/۱۲/۰۴
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ
و کاش ببینى آنها را هنگامى که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده‌اند. خداوند به آنها فرماید: آیا این حق نیست؟ گویند: «سوگند به پروردگارمان! آرى.» خدا گوید: «پس بچشید عذاب را به خاطر آنچه انکار مى‌کردید.(۳۰)
قَدْ خَسِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللهِ حَتّى اِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فیها وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ ألا ساءَ ما یَزِرُونَ
آنان که ملاقات خدا را دروغ شمردند، به راستى زیان کردند. آن گاه که ساعت قیامت ناگهان فرا رسد. گویند: «اى دریغ و افسوس بر ما به خاطر آنچه درباره‌اش کوتاهى کردیم». و آنان بار سنگین گناهانشان را بر دوش مى‌کشند؛ چه بد بارى مى‌کشند!(۳۱)
سخن درباره کسانى بود که حق را انکار مى‌کنند؛ یعنى خداى تعالى را قبول ندارند یا در رسالت پیامبر خدشه مى‌کنند و یا دشمن ائمه اطهار علیهم السلام هستند. همچنین کسانى که با زبان از حق دفاع مى‌کنند، ولى در عمل مخالف حق هستند و راهشان از آن جداست؛ به عنوان مثال ممکن است کسى در ظاهر ایمان داشته باشد، ولى باطنش آلوده‌ى شرک باشد؛ یعنى پول و مقام و دیگر اسباب را در کنار خدا، مؤثر و کارگشا بداند، یا حتّى گاهى اوقات به خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، نسبت‌هاى ناروا بدهد. برخى به طور کلّى در عمل، از ایمان تهى هستند و هیچ اعتنایى به دستورات دین و واجبات و محرّمات ندارند و فقط آنجا که منافع مادّیشان اقتضا مى‌کند، دیندارند.
وَ لَوْ تَرى اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ؛ «وُقِفُوا» یعنى بازداشته مى‌شوند، یا مى‌ایستند. البتّه منظور، ایستادن روى دو پا نیست، بلکه عبارت، کنایه از فهمیدن حقیقت و واقف شدن به وضع خویش است؛ یعنى مؤثریت پروردگار را به روشنى مى‌بینند و درمى‌یابند که همه‌ى اسباب و از جمله خودشان هیچ بودند. این فهم، لزومآ در قیامت کبرى که صحنه‌ى حشر انسان‌هاست، پدید نمى‌آید، بلکه به محض سر کشیدن جام مرگ و ورود به عالم برزخ، که به «قیامت صغرى» تعبیر شده، حاصل مى‌شود.
«مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُه»[۱]
«هر کس مُرد، قیامتش بر پا شود.»
آن که اعتقاداتش خطا بود، متوجّه مى‌شود که سلطنت مطلق دنیا و آخرت از آن خداى یکتاست و رسولان او و اصیاى آنان، بر حق هستند. کسى هم که اسیر صفات ناپسند بود و اعمال ناشایست مى‌کرد، صورت واقعى اعمال و صفات خود را مى‌بیند و در حقیقت آنچه را که همیشه همراهش بود، مشاهده مى‌کند.
امّا چرا خداوند از میان همه‌ى نام‌هاى خود، نام مقدّس «ربّ» را در اینجا آورده، مى‌فرماید : «ربّهم» و «ربّنا»؟
«ربّ» یعنى مربّى و تربیت کننده. مى‌دانیم که خداوند، هم زمینه‌ى خوبى را در انسان قرار داده است و هم زمینه‌ى بدى را؛
(فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)[۲]
«پس نافرمانى و پرهیزکارى‌اش را به او الهام کرد.»
انسان هم مى‌تواند کافر شود و به خدا و پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام پشت کند، و هم مى‌تواند زیر پرچم توحید درآید و فرمانبردار خدا و منصوبین او گردد؛ همه چیز بسته به انتخاب خود او است. امّا این خداست که بشر را مختار آفرید و این دو راه را در مقابلش گشود. افزون بر این، خداوند چنین اراده فرموده که هر کس رو به او آورد، نور فهم و لذّت درک حقیقت (حقیقت زوال دنیا و بقاى «الله») نصیبش شود و تا ابد الاباد برایش بماند، امّا هر کس پشت کند، اسیر تاریکى و فشار همیشگى خواهد شد. این اثر تربیت خداى تعالى است؛
(کُلاًّ نُمِدُّ هوُلاءِ وَ هَوُلاءِ)[۳]
«ما اینان و آنان را یارى مى‌دهیم.»
بنابراین گناهکاران و کافران پس از مرگ مى‌فهمند که خداوند مربّى آنان بود، امّا چون راه بد را انتخاب کردند، بد تربیت شدند.
قالَ أ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ؛ وقتى حقیقت آشکار شد، خداوند از منکرین حق، اعتراف مى‌گیرد. در واقع آنان پیش از این هم حق را مى‌فهمیدند، امّا به آن اعتنا نمى‌کردند و روى فهم خود پا مى‌گذاشتند، امّا در قیامت، دیگر راه گریز و انکار نیست و چاره‌اى جز اعتراف به حق، وجود ندارد؛ لذا مى‌گویند: «بَلى وَ رَبِّنا».
قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُون؛ حاصل انکار حق، آن هم بعد از آمدن حجّت‌هاى الهى و آشکار شدن نور آن، عذاب سخت پروردگار است. در این میان برخى فقط خود، از حق روى گرداندند و برخى دیگر، دیگران را هم منحرف کرده، راه حق را بر آنها بستند. بى‌گمان این افراد عذابى سخت‌تر خواهند داشت. برعکس کسانى که هم خود حق را پذیرفتند و هم چهره‌ى زیباى آن را به دیگران نشان دادند تا همه معشوقشان (خداى تعالى) را بشناسند و عاشقش شوند.
قَدْ خَسِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللهِ؛ «زیانکار» کسى است که سرمایه‌ى خود را از دست بدهد. سرمایه‌ى واقعى انسان، توجّه به خداى تعالى، شناخت اسماء و صفات حسنایش و قرار گرفتن در مسیر عشق و محبّت او جلّ جلاله است؛ این که یقین کند همیشه و در همه جا فقط او مؤثر تام است و لاغیر، و بفهمد چه رابطه‌اى با پروردگار خود دارد.
ارزشمندترین سودى که از این سرمایه نصیب انسان مى‌شود، لقاء و وصال پروردگار است. البتّه او جسم نیست و مکان ندارد؛ پس منظور از لقائش، چیزى شبیه ملاقات کردن انسان‌ها با هم نیست.
مقدّمه‌ى درک لقاء پروردگار و رسیدن به فیض وصال او، ورود به حیطه‌ى «تقرّب» است و لازمه‌ى تقرّب، همسنخ شدن با حضرت ربّ الارباب و تشابه به او است. همسنخ شدن با خداوند، ربطى به بدن ندارد و با پرورش استعدادهایى که خداوند در روح ما قرار داده است، مى‌توانیم «خدایى» شویم. براى این کار باید این حقیقت در روح و جانمان قرار گیرد که خداى تعالى منشأ همه‌ى صفات حسناست و هر صفت خوبى در هر جا هست، از او است؛ به عنوان مثال حضرات معصومین علیهم السلام همه‌ى خصوصیات ظاهرى و باطنى مردم را مى‌دانستند و هیچ چیز، نه در این عالم و نه در عوالم دیگر از ایشان مخفى نبود. این علم خداست و ایشان ظهور علم خدا هستند. درباره قدرت و حیات و دیگر صفات هم همین طور؛ هر جا وجودى هست، از خداست و هر قدرت و نیرویى در هر کس و هر چیز است، منحصرآ از او است. این معنا باید چنان در انسان قرار گیرد که جزء روحش شود و هرگز از روح و نفسش جدا نشود، و این، با دانستن سطحى که یک روز هست و یک روز نیست، فرق مى‌کند.
چه بسا کسى عالم و صاحب عنوان باشد، ولى تا کمى وضع زندگى‌اش بالا و پایین مى‌شود، خدا و صفات خدا را فراموش مى‌کند و آه و ناله و اعتراضش به آسمان مى‌رود. چنین کسى در مسیر سنخیت با خدا و تقرّب و وصال او نیست. البتّه خداوند هر کس را به اندازه توانش مبتلا مى‌کند و بار بیش از طاقت بر کسى نمى‌گذارد، ولى به هر حال کسی که طالب این مقامات مى‌شود، باید آماده‌ى امتحانات و فراز و نشیب‌هاى بسیار باشد و در تمام طول عمر، صبح و شام بر طلبش اصرار کند!
تکذیب لقاء پروردگار، در مراتب مختلف خود، هم شامل کسانى مى‌شود که خدا و رسولش را انکار مى‌کنند، هم کسانى که با اهل بیت پیامبر دشمن هستند و هم آنان که توحید پروردگار را نمى‌پذیرند و براى اسباب مختلف شأن مستقل قائلند؛ یعنى مى‌گویند: «خدا سر جاى خودش، اسباب هم سر جاى خودشان.»
از جمله کسانى که به لقاء پروردگار رسیدند، شهدا بودند. آنان در طلب خداى تعالى از همه چیزشان گذشتند و زیر باران تیر و ترکش رفتند و حتّى بعد از افتادن بر زمین و در نفس‌هاى آخر، پشیمان نشدند و دست از طلب خود بر نداشتند. امّا لقاء و وصال پروردگار، منحصر به شهادت نیست و راه‌هاى دیگر هم وجود دارد.
هر کس عمر خود را، کم باشد یا زیاد، جز در طلب پروردگار بگذراند، زیان کرده است. حتّى در روایت است که اگر کسى در هجده سالگى بمیرد و سعى نکرده باشد، در آنجا معذور نیست، ولى اگر این طلب در اینجا شکل بگیرد، خداى تعالى در عالم دیگر امکان ادامه راه را برایش میّسر مى‌سازد، گرچه ممکن است سال ها طول بکشد.
حَتّى اِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً؛ هیچ کس نمى‌داند کى و در چه حال مى‌میرد، امّا خوشا به حال کسى که در راه طاعت خدا و در حال عبادتش بمیرد، نه در حال گناه و غفلت! شهید آیت الله دستغیب در راه نماز جمعه بود که به شهادت رسید. آن هم که او را ترور کرد، در حال شقاوت و تاریکى. هر دو با هم از این دنیا رفتند و گوشت و پوست و خونشان با هم مخلوط شد، امّا روح یکى به اعلى علیین پر کشید و روح دیگرى به اسفل السافلین در افتاد.
قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فیها؛ براى شخص گناهکار و کسى که ملاقات پروردگارش را باور ندارد، ساعت مرگ، آغاز حسرت بزرگ و اندوه تمام ناشدنى است؛ حسرت فرصت‌هایى که از دست داد؛ کوتاهى‌هایى که کرد؛ استعدادهایى که سوزاند! این همه پیامبران و ائمه و اولیا گفتند و هشدار دادند؛ کتابهاى آسمانى خبر از عالم دیگر آوردند، امّا باز گفتند: «چه کسى از آنجا آمده که خبر آورده باشد؟» موقع عمل به تکلیف که مى‌شد، کوتاهى مى‌کردند و مى‌گفتند: «خدا ارحم الراحمین است». امّا نمى‌دانستند که خدا «أرْحَمُ الرَاحِمِین فِى مَوضِعِ العَفْوِ وَ الرَّحْمَه وَ أشَدُّ المُعَاقِبِینَ فِى مَوضِعِ النَکَالِ وَ النَقِمَه»[۴] است.
وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ؛ تاریکى‌ها و سنگینى‌هاى گناه، که اثر طبیعى آن است، همیشه همراه شخص گناهکار خواهد بود و هیچ خلاصى از آنها ندارد و مانع حرکتش به سوى بالا مى‌شود.
ألا ساءَ ما یَزِرُون؛ این بد توشه‌اى است که آنان بر پشت خود گذاشتند و محکوم به حمل آن شدند.
کسانى که به راستى طالب رها شدن از آلودگى‌ها و تاریکى‌ها هستند و کمر به خدمت قرآن و بندگى خدا بسته‌اند، باید در اولین قدم، مراقب باشند که مرتکب گناه نشوند و واجبات الهى را مو به مو انجام دهند. براى یک جوان، سخت است که بر شهوت خود غلبه کند، ولى اگر مقدمات این کار را فراهم کند، با یارى خدا کار آسانى خواهد شد. مقدمات کار؛ یعنى نگاه نامحرم نکند و از تصاویرى که احتمال شهوت در آنهاست، چشم بپوشد. وقتى چشم رها باشد و هر صحنه‌ى شهوى را ببیند، شاید همان لحظه احساس شهوت نکند، ولى در ذهنش مى‌ماند و در موقع دیگر اثر خود را ظاهر مى‌کند. همچنین گوش خود را از شنیدن سخن‌ها و صداهاى محرّک شهوت، نگه دارد؛ ذهنش را تا جایى که مى‌تواند از شهوات حفظ کند؛ کتاب‌ها و رمان‌هاى آلوده نخواند و با افراد شهوى همنشینى نکند. ساعتى نشستن در کنار کسى که همه‌ى فکر و ذکرش شهوت است، تا مدّت‌ها انسان را از خدا دور مى‌کند و باعث مى‌شود که آلودگى‌هاى او بر سر این هم بریزد، مخصوصآ براى جوانانى که صدق و صفا دارند.
کسى که اسیر تکبّر است، باید مراقب باشد خود را در معرض تعریف دیگران قرار ندهد و هر جا بدى‌اش را گفتند، تحمل کند و چیزى نگوید.
از خدا مى‌خواهیم همه‌ى ما را شایسته‌ى لقاء خویش گرداند و ممکلت ما را طورى سازد که همه اهل خدا شوند و همه‌ى مردم رو به خدا حرکت کنند؛ مثل اوایل انقلاب. کلید این کار در دست آقایان رأس است. امیدواریم تا نوروز نیامده، دل مردم را با آزاد کردن آقاى موسى و خانم رهنورد و حجة الاسلام کروبى و زندانیان سیاسى شاد کنند. قرار بود عید غدیر درست شود، خیلى هم نزدیک شد، ولى شاید بعضی نگذاشتند و نشد.
تفسیر سوره انعام ، جلسه ۲۰ ، آیات ۳۲ و ۳۳ ،چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۲/۰۷
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أ فَلا تَعْقِلُونَ
و زندگانى دنیا جز بازى و سرگرمى نیست و سراى آخرت براى کسانى که پرهیزکارند، بهتر است. آیا نمى‌اندیشید؟!(۳۲)
قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذی یَقُولُونَ فَإنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظّالِمینَ بِآیاتِ اللهِ یَجْحَدُونَ
ما مى‌دانیم که آنچه مى‌گویند تو را سخت اندوهگین مى‌کند. آنان تو را تکذیب نمى‌کنند، بلکه ستمکارند و آیات خدا را انکار مى‌کنند.(۳۳)
وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا اِلّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ؛ بى‌گمان اگر انسان کمى عقل خود را به کار اندازد و بیندیشد، مى‌فهمد که زندگى باقى آخرت بهتر از زندگى فانى دنیاست. در چهار سوره از قرآن کریم، زندگى دنیا به «لهو و لعب» تعبیر شده است؛ سوره‌هاى انعام، عنکبوت، محمّد صلّى الله‌علیه وآله و حدید.
تفسیر نمونه در بیان علّت این تعبیر مى‌نویسد:
تشبیه زندگى دنیا به بازى و سرگرمى، از این نظر است که بازى‌ها و سرگرمى‌ها معمولا کارهاى توخالى و بى‌اساسى هستند که از متن زندگى حقیقى دورند، نه آنها که در بازى پیروز مى‌شوند برنده اند و نه آنها که شکست مى‌خورند، شکست یافته‌اند؛ زیرا پس از پایان بازى همه چیز به جاى خود بازمى‌گردد. بسیار دیده مى‌شود که کودکان دور هم مى‌نشینند و بازى را شروع مى‌کنند؛ یکى «امیر» و دیگرى «وزیر» و یکى «دزد» و دیگرى «قافله»، امّا ساعتى نمى‌گذرد که نه خبرى از امیر است و نه وزیر و نه دزد و نه قافله. یا در نمایشنامه‌هایى که به منظور سرگرمى انجام مى‌شود، صحنه‌هایى از جنگ یا عشق یا عداوت مجسم مى‌گردند، امّا پس از ساعتى خبرى از هیچ کدام نیست.
دنیا به نمایشنامه‌اى مى‌ماند که بازیگران آن، مردم این جهانند و گاه این بازى کودکانه، حتّى عاقلان و فهمیده ما را به خود مشغول مى‌دارد، امّا چه زود پایان این سرگرمى و نمایش اعلام مى‌گردد.
«لعب» (بر وزن لزج) در اصل از ماده «لعاب» (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است که از لب‌ها سرازیر گردد، و این که بازى را «لعب» مى‌گویند، به خاطر آن است که همانند ریزش لعاب از دهان است که بدون هدف انجام مى‌گیرد.[۱]
در بازى‌هاى دنیا، یکى کدخدا مى‌شود و یکى استاندار و یکى پادشاه. خوب یا بد، هر کس مى‌آید، چند صباحى مى‌ماند؛ دستوراتى مى‌دهد؛ پس از مدّتى مى‌رود و دیگرى جایش مى‌نشیند. مردم دنیا هم هر کدامشان دوران کودکى و نوجوانى و جوانى و پیرى را سپرى مى‌کنند و مى‌میرند و فرزندان جاى والدین را مى‌گیرند، تا نسلى بعد از نسل دیگر مى‌آید و مى‌رود. اموال آنان نیز دست به دست مى‌گردد و به دیگرى مى‌رسد. این وضع زندگى دنیاست که دائم در تغییر و تبدیل است؛ هرگز ثبات و قرارى ندارد و همه چیزش اعتبارى و گذراست.
وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ؛ هر کس به اندازه‌ى خود چیزى از دنیا دارد و به آن دلشاد است؛ از خانه، ماشین، طلا، زمین، زن، فرزند، دوست، شغل و… امّا جاى دیگرى وجود دارد که خیلى بهتر از اینجا و نعمت‌هایش، بهتر از این نعمت هاست. خوشحالى و دلخوشى‌هاى این جهان، موقت و همراه با تلخى‌ها و سختى‌هاست؛ مثل کسى که دست در کندو مى‌کند تا عسل درآورد، امّا زنبورها بر سرش مى‌ریزند و نیشش مى‌زنند و او به ناچار شیرینى عسل را در کنار تلخى نیش زنبور مى‌چشد. امّا خوشى‌هاى سرای دیگر تمامى ندارد و آلوده‌ى تلخى‌ها نیست.
این لذّت‌هاى ابدى مخصوص کسانى است که از خدا و فرستادگانش اطاعت کرده، اهل تقوا باشند. تقوا یعنى مداومت بر انجام واجبات و ترک محرّمات. کسى که تقوا، ملکه‌ى روحش شده است، هنگام مواجهه با گناه، بلکه پیش از مواجهه، به طور خودکار از آن اجتناب مى‌کند. کسى که بسیار مراقب چشمش بوده، اگر قرار باشد در جایى با نامحرمى روبرو شود، پیش از روبرو شدن، ناخودآگاه چشمش بر زمین مى‌افتد، یا کسى که زبان خود را محکم از غیبت، تهمت و دروغ باز داشته است، اگر سهوآ هم بخواهد مرتکب این گناهان شود، زبانش خود به خود سنگین مى‌شود و سکوت مى‌کند. این را ملکه‌ى تقوا مى‌خوانند. گوش و دست و پا و اعضا و جوارح دیگر هم همین طور، تا برسد به خیال. کسى که افکار خود را از سوءظنّ خالى مى‌کند، پس از مدّتى، گمان بد بردن به دیگران، برایش مثل این است که بخواهد مارى را در سر خود جا دهد.
کسى که این گونه خود را از گناه و حرام باز مى‌دارد، به تدریج صفات و اخلاقش تغییر مى‌کند و صفات ناپسندش تبدیل به ملکات فاضله مى‌گردد. به طور قطع براى چنین کسى زندگى آخرت بسیار بسیار بهتر از زندگى دنیاست، امّا کسى که اعتنایى به تقوا ندارد و حرام و حلال برایش یکسان است و هر چه دلش خواست، مى‌کند، دیگر قابلیت استفاده از نعمت‌هاى آخرت را ندارد؛ زیرا حور العین براى کسى که چشم خود را از نامحرم نگه نداشته، جلوه‌اى ندارد. صوت داودى براى کسى که گوش خود را از حرام باز نداشته، زیبایى ندارد. دیدن و شنیدن و استفاده کردن از نعمت‌هاى معنوى منوط به ندیدن و نشنیدن و انجام ندادن «حرام» است؛ باید چشم و گوش از گناه ببندى تا چشم و گوش دیگرت باز شود. فکرى که دائم در پى زیاد کردن مال و بالابردن قدرت است، دیگر در خداشناسى کار نمى‌کند. البتّه در عالم برزخ به اجبار این فکر عوض مى‌شود، امّا این عوض شدن اجبارى، هیچ فایده‌اى ندارد و لذّت و نعمتى به ارمغان نمى‌آورد. پایى که همیشه در فساد گام بر مى‌دارد، چگونه مى‌تواند در بهشت قدم بگذارد؟
أ فَلا تَعْقِلُون؛ عقل، تشخیص دهنده‌ى حق و باطل است. به فرموده‌ى امام صادق علیه السلام عقل چیزى است که با آن خداوند پرستیده مى‌شود و بهشت به دست مى‌آید.[۲]
مى‌توان با عقل، خدا را شناخت، ولى نه با عقل کوچک و کوتاهى که در بند جزئیات و خیالات است. باید نخست آن را وسعت داد و از خیالات، خالى کرد تا به شناخت پروردگار بار یابد!
قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذی یَقُولُونَ؛ کفّار و مشرکین سخنان ناپسند فراوانى درمورد پیامبر مى‌گفتند و ایشان را با گفتار خود بسیار مى‌آزردند. به همین دلیل خداى تعالى به پیامبر خویش مى‌فرماید: «ما مى‌دانیم که آنچه آنان مى‌گویند، تو را اندوهگین مى‌سازد، امّا بدان که آنان منکر آیات پروردگار هستند و به همین خاطر ستمکارند.»
بى‌تردید اندوه پیامبر به خاطر چیزهایى که کفّار و مشرکین درباره ایشان مى‌گفتند، نبود؛ چراکه حتّى مؤمنین هم از یاوه‌گویى‌هاى دشمنان خدا و نسبت‌هایى که به آنان مى‌دهند، باکى ندارند، چه رسد به رسول رحمت پروردگار. منشأ ناراحتى آن جناب این بود که مى‌دید خداوند چگونه بندگانش را به سوى خود فرا مى‌خواند و مى‌خواهد بر آنان رحمت آورد، امّا گروهى پشت مى‌کنند و مى‌گریزند، در حالى که حق را مى‌فهمند. غم رسول خدا صلّى الله‌علیه وآله براى این بود که از سر دلسوزى مى‌خواست آنان را به سوى خدا هدایت کند و از آلودگى‌ها بیرون آورد، ولى آن بیچارگان در آن دست و پا مى‌زدند و فرصت طلایى نجات و سعادتمندى را بیهوده از دست مى‌دادند.
در کتاب «معدن الاسرار» مرقوم است که عارفى نقل نمود که روزى از خانه بیرون شدم و در شهر مصر بودم و به گوشه‌اى از ساحل رود نیل رفته، نگاه مى‌کردم. کژدمى را دیدم که به تعجیل هر چه تمام‌تر مى‌رفت؛ چون به کنار آب رسید، لاک‌پشتى از آب در آمد و آن کژدم سوار او شده از آب بگذشت. با خود گفتم که در این سرّى است! پس به آن جانب آب رفتم و از عقب آن کژدم روان شدم، تا به درختى رسیدم که جوانى زیر آن خفته بود و مارى بر سینه او حلقه زده، قصد وى کرده، خواست که سر در دهان او کند، که آن عقرب زخمى بر او زد و مار را بکشت و برگردید. من گفتم: «سبحان الله این مرد نیست مگر از اولیاء الله». چون پیش رفتم، دیدم مست است. تعجبم زیاده شد. ناگاه آوازى شنیدم که اگر چه او مست است، امّا بنده ماست و گرچه او خفته است، امّا خداى او بیدار است.
چون این ندا بشنیدم گریان شدم و زار زار بگریستم و بر بالین او نشستم تا بیدار شود و او را به فضل و کرم پروردگار خود خبر دهم. چون روز به آخر رسید و گرمى هوا ساکن شد و باد خنک بر آن جوان وزید، به هوش آمده بیدار شد. چون چشمش بر من افتاد خجل شد و عذر طلبید.
گفتم: «اى جوان! در این مار نظر کن!» و قصه با وى گفتم. آن جوان گریان و نالان شد و گفت شرم باد مرا کسى که چنین خداوند کریمى داشته باشد، چرا عصیان کند و خداى را بیازارد و خدایى که با بیگانگان چنین لطف و احسان کند، با دوستان چه سان کند؟
گفتم وقتى که میل معصیت کردى و قصد این فعل شنیع نمودى، چه عمل نیکو کردى؟ گفت: «عملى که او را اعتبارى باشد نکرده‌ام.» گفتم: «از کلى و جزئى، هیچ مرتکب عمل خیرى نشده‌اى؟»
گفت: «در وقتى که مرتکب شرب خمر مى‌شدم، مادرم گفت به جهت من آب وضو بیاور، من بى‌توقف بیاوردم و چون روى در خمرخانه نهادم، در میان راه عالمى سوار مى‌شد، گفت: رکاب مرا بگیر! من رکابش را گرفتم و دو سه قدم در رکاب او رفتم و چون از او درگذشتم، زر به شراب فروش مى‌دادم که شراب بگیرم، سائلى از من چیزى سؤال کرد، دینارى به او دادم.»
به او گفتم بى‌شک بدین سه عمل این قرب و منزلت را یافتى؛ پس برخاست گریان و خروشان، روى در صحرا نهاد و برفت. آورده‌اند که کار او به جایى رسید که بیمار ده ساله را شفا مى‌داد.[۳]
ناراحتى‌هایى که براى انسان رخ مى‌دهد، براى این است که یک لحظه از اعماق وجود «یا الله» بگوید. براى این است که از محبّت دنیا بیرون آید و متوجّه نعمت‌هاى بزرگ اخروى شود، ولى افسوس که انسان چنان در نادانى خود گیر افتاده که گمان مى‌کند پروردگار عالم دشمن او است.
امیرالمؤمنین در خطبه‌ى شقشقیه مى‌فرماید :
«فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُوْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِی نَهْباً»[۴]
«امّا جامه خلافت را رها کرده، روى از آن بر تافتم، و عمیقآ اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا بر تاریکى کورى صبر کنم؛ فضایى که پیران در آن فرسوده و کم سالان پیر و مؤمن رنج مى‌کشد. دیدم خویشتندارى در این امر عاقلانه‌تر است، پس صبر کردم در حالى که چشمانم را خاشاک و غبار، و گلویم را استخوان گرفته بود و میراث خود را تاراج رفته مى‌دیدم.»
بى‌شک شکوه و ناراحتى امیرالمؤمنین به خاطر حکومت و ریاست نبود، بلکه او مى‌دید که مردم با کنار گذاشتن او، که حقّ مطلق بود، بر حقّ درون خود پا مى‌گذارند و خویشتن را در تاریکى فرو مى‌برند. همه‌ى امامان معصوم ما این غصّه و اندوه را داشتند و از تیره‌بختى جامعه رنج مى‌بردند.
علماى شیعه نیز در طول تاریخ، هر گاه به میدان آمدند تا حرف حقّى بزنند، آماج انواع کینه‌توزى‌ها و دشمنى‌ها قرار مى‌گرفتند، امّا به خاطر دلسوزى براى مردم و احساس مسؤلیتى که داشتند، دست بر نمى‌داشتند.
فَإنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظّالِمینَ بِآیاتِ اللهِ یَجْحَدُون؛ آنچه باعث مى‌شد کفّار و مشرکان، انواع تهمت‌ها را به رسول خدا صلّى الله‌علیه وآله نسبت دهند و با کارها و سخنانشان ایشان را برنجانند، دشمنى با حق و سعى در انکار آن بود و علّت این دشمنى، چیزى جز ستمگرى نبود.
از نظر قرآن، بزرگ‌ترین ظلم، کفر و شرک است؛
(وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ)[۵]
«کافران، ستمکارند.»
(اِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ)[۶]
«همانا شرک ظلمى بزرگ است.»
ظلم، یا در حقّ خویش است، یا در حقّ دیگران و یا در حقّ خداوند؛ که هر سه قسم آن، به نوعى ظلم به خویش است. کسى که راه خدا را مى‌بندد و رسول خدا را انکار مى‌کند و دشمن اهل بیت است، هم به خود ظلم مى‌کند، هم به دیگران و هم به خداوند، امّا بیشتر از همه خود را در هلاکت و بیچارگى غوطه‌ور مى‌سازد.
مؤمنین نیز باید متوجّه باشند که ظلم کردن، به هر شکل آن، موجب مى‌شود از آیات خدا فاصله بگیرند و توفیق فهم آنها را از دست بدهند. ظلم علما و روحانیون این است که احکام خدا را براى مردم نگویند و حق را بپوشانند. اگر کسى چنین کند، به آنجا مى‌رسد که آیات روشن پروردگار را انکار مى‌کند.
از خدا مى‌خواهیم همه‌ى ما را کمک کند تا به تلکیف خود عمل کنیم تا ظلمى از ما به کسى نرسد و باعث نشویم مردم از دینشان دلسرد شوند. از سر دلسوزى و خیرخواهى، و نه از هواى نفس، از خدا مى‌خواهیم که آقاى موسوى و همسرش و حجة الاسلام کروبى و زندانیان سیاسى هر چه زودتر آزاد شوند. بى‌شک این کار به نفع دین، جمهورى اسلامى، بزرگان، رؤسا و همه است. البتّه بعضى هم ناراحت مى‌شوند، ولى مؤمنین خوشحال خواهند شد و هیچ اتفاق بدى نمى‌افتد.

۱ نظر:

  1. MELINDA'S CASINO - Mapyro
    MELINDA'S 수원 출장마사지 CASINO. 777 S HARD 여주 출장마사지 ROCK 김해 출장마사지 Dr, 충청북도 출장샵 Memphis, TN 73459. Directions · (307) 447-8000. Call Now · More 서울특별 출장샵 Info. Hours, Accepts Credit Cards,

    پاسخحذف