۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

انتخابات مطلوب رهبری؛ رقابت حزب «بله قربان» با جبهه «البته قربان»


چکیده :مطلوب رهبری و مشاوران ایشان این است که انتخابات را به شکلی مهارشده و با یک رقابت صوری برگزار کنند: «یک دوقطبی دوسر برد»، آن هم بدون مزاحم و فارغ از متغیرهای کنترل نشده. اما بازیگردان اصلی ناتوان تر از آن به نظر می رسد که همه متغیرهای موثر را کنترل و برای بازیگران اثرگذار تعیین تکلیف کند. در چنین شرایطی، بی توجهی و احساس بی نیازی به این عوامل و مولفه ها، یکی از مهمترین نقاط ضعف نظامات دیکتاتوری است که می تواند موجب اشتباه های بزرگ منجر به پایان بساط خودکامگی شود. آیا می توان از این فرصت به نفع اهداف و آرمان های جنبش سبز بهره ای برد؟...

کلمه – سید مهرداد طباطبایی:
در ایران دو حزب وجود دارد، حزب بله قربان و حزب البته قربان!
(اسدالله علم در کتاب «گفتگوهای من با شاه»)
سه ماه به زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری مانده است. اما وضعیتی بر جامعه و عرصه سیاسی حاکم است که در تاریخ ۳۴ ساله جمهوری اسلامی بی سابقه است. نه تنها دو نامزد انتخابات قبلی در حبس خانگی هستند و پیکره اصلی نظام به شدت نسبت به “انتخابات آزاد” حساسیت نشان می دهد، بلکه هیچ یک از نامزدهای قطعی انتخابات پیش رو نیز هنوز مشخص نشده اند.
تلاش بازوهای نظامی و امنیتی رهبری برای تمهید برگزاری انتخاباتی به غایت کنترل شده، به اینجا رسیده است که فضای عمومی به طرزی بی سابقه سرد و ناامید یا لااقل بی تفاوت شده و جمهوریت که مهمترین سرمایه جمهوری اسلامی برای زیستن در جهان امروز بود و مشروعیت نظام را تامین می کرد، در آستانه اضمحلال تمام عیار قرار گرفته است. سرکوب ها و برخوردها از سویی و سوء مدیریت ها و بی کفایتی ها از سوی دیگر، آحاد مردم را به شدت نسبت به امکان هرگونه تغییری در آینده نزدیک ناامید کرده و بی اعتمادی و نارضایتی به مثابه دو تیغه ی قیچی، در حال ساییدن آخرین پیوندهای ضعیف باقی مانده بین ملت و حکومت هستند.
اگر از موضع رهبران نظام بنگریم، آنها بیش از هر کسی باید نگران این وضع باشند. اما ظاهرا نیستند! به نظر می رسد مقام رهبری و حلقه نظامی- سیاسی پیرامون وی، پس از تجربه ۸۸ باکی از این ندارند که همچنان نظام را از دسترس مردم دور نگه دارند. آنها اگرچه از تست طرح ایده ی پارلمانی کردن نظام، پاسخ مثبتی نگرفتند و بدین ترتیب همچنان مجبورند به نمایشی از دموکراسی و انتخابات تن دهند و پیکر نیمه جان جمهوریت را در ملأ عام به نمایش بگذارند، اما بر کنترل شده بودن این نمایش اصرار دارند؛ هرچند خود نیز به خوبی می دانند که در این چهار سال آنقدر ضعیف شده اند که شاید حتی از عهده ی این کنترل ضروری هم بر نیایند، و درست به همین خاطر است که به رفتارهای پرخاشگرانه و عصبانی از نوع حمله به دفاتر مطبوعات، بازداشت فرزندان موسوی و کروبی و تهدید بی پروای فعالان سیاسی به حذف فیزیکی می پردازند.
اما در لایه زیرین هم اتفاقات دیگری در حال وقوع است. به نظر می رسد بعد از تجربه دوره احمدی نژاد، اعتماد رهبری به بسیاری از افراد نزدیک به خود نیز سلب شده و معلوم نیست هر کسی که از سوی حاکمیت بالا کشیده شود، فردا روزی بدتر از احمدی نژاد به رهبری خیانت نکند؛ و مگر برادران لاریجانی در همین ماهها نکردند؟ چه تضمینی وجود دارد که معتمدان رهبری که برخی از آنها ابتدائا وزنی به مراتب قابل توجه تر از احمدی نژاد ۸۴ داشته اند، بعد از یکی دو سال رو در روی رهبری نایستند و خود را محور یک جریان مستقل از رهبر نخواهند؟ واقعیت این است که هیچ تضمینی نیست. آیت الله خامنه ای بعد از ۱۳۸۸ با شأن خود و متاسفانه با جایگاه رهبری کاری کردند که دیگر کمتر کسی سخن ایشان را می خواند، هرچند همه به ظاهر و در صحبت، مطیع اند و ولایی!
با این حال رهبری و حلقه نظامیان، روحانیون، سیاسیون و امنیتی هایی که این روزها او را احاطه کرده اند و حاکمیت نیز قدرت خود را یکسره متکی به آنها می داند، تلاش می کنند انتخاباتی را برگزار کنند که هم انتخابات باشد و هم نباشد؛ هم اجزایی همچون رای گیری و رقابت و نمایش قدرت در آن وجود داشته باشد، و هم با استفاده از حربه هایی همچون بررسی صلاحیت ها و مهندسی آرا و … انتخابات قالب تهی کند و رنگی از آزادی و تکثر واقعی به خود نبیند.
حال باید دید ایده آل رهبری و نزدیکانش برای انتخابات پیش رو چیست.
رقابت شدید دو جریان، که هر دو مطیع محض رهبرند
آرایش سیاسی امروز ایران به طرز عجیبی شبیه سال های اوج دیکتاتوری شاه سابق شده است. روزهایی که حزب مردم و حزب ایران نوین، رقابت هایی صوری را شکل داده بودند و دو جریان مصنوعی سیاسی را نمایندگی می کردند که در پایبندی به دیکتاتوری حاکم، آلودگی به فساد، وابستگی و در عین حال جدا بودن از مردم، تفاوتی با هم نداشتند.
اسدالله علم در جلد اول کتاب خاطرات خود با عنوان «گفتگوهای من با شاه» تعبیر جالبی را نقل می کند که شاید بهترین بیان برای توصیف شرایط انتخاباتی امروز باشد. او می نویسد: «در ایران دو حزب وجود دارد، حزب بله قربان و حزب البته قربان»! یعنی دو جریان وجود دارند که ولو در برخی جزئیات و نشانه های ظاهری تفاوت داشته باشند، در اصل سرسپردگی و اطاعت محض و کورکورانه از شخص اول مملکت تفاوتی ندارند. دو جریانی که به جای تلاش برای جلب نظر مردم، تلاش می کنند نظر حاکم مطلقه را جلب کنند تا به سهمی از قدرت انحصاری او دست یابند. دو جریانی که هر دو می خواهند بگویند ما منویات اعلی حضرت را درست فهمیده ایم و می خواهیم به کار ببندیم. اگر عیبی هم در کار است، از آنجاست که ما به اندازه کافی مطیع ایشان نبوده ایم؛ وگرنه در تشخیص و نظر ایشان، خطا و اشکالی راه ندارد!
اگر به یکباره نیم قرن جلوتر بیاییم، همان وضع را در امروز خود می بینیم. البته که در نظام ولایت مطلقه فقیه می توان رقابت کرد، اما در قرائت و تفسیر حاکم که حتی از تفسیر واضعان این نظریه هم به غایت دور شده است، قبل از آن باید وابستگی و پیوستگی خود را به رأس قدرت ثابت کرد. موضوع رقابت هم این نیست که روش بهتری را برای اداره کشور پیشنهاد دهیم و بخواهیم نظر مردم را بگیریم؛ روش بهتر آن است که یک شخص می گوید و نظر هم نظر ایشان است. پس رقابت انتخاباتی تبدیل می شود به رقابت برای جلب نظر رهبری و معرفی خود به عنوان نامزد مورد نظر رهبری! بقیه کار هم با مهندسان انتخاباتی است که گزینه مطلوب ایشان را از صندوق ها بیرون بیاورند.
به علاوه اینها، رقابت نباید متضمن نقد جدی وضع موجود شود به طوری که خدای نکرده تلقی سوئی از عملکرد شخص اول مملکت پدید آید. اگر هم مشکلی هست اولا نباید آن را کش داد، ثانیا نباید بداخلاقی کرد و رسوایی به بار آورد، و ثالثا مشکلات هم از سیاست های کلی رهبری نیست، از پیروی نکردن مسئولان از او به قدر و اندازه کافی است. به قول شخصیت معروف فیلم «حاجی واشنگتن» باید گفت: «باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم»! و دقیقا برای همین است که تمام مشکلات کشور که در ۸۴ به ولایت پذیر نبودن دو رئیس جمهور قبلی مربوط بود و در ۸۸ به گردن آن دو به اضافه ی نخست وزیر قبل از آنها افتاد و حالا ۳۴ ساله شده، هیچ یک به رهبری مربوط نیست و دیگران مقصرند که به اندازه کافی ذوب و مطیع و گوش به فرمان نبوده اند!
آیت الله خامنه ای و مشاوران سیاسی، امنیتی و نظامی ایشان آرزومندند که انتخابات را به شکلی مهارشده و با یک رقابت صوری برگزار کنند که نتیجه اش هر آنچه باشد، سود قدرتی باشد که انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را با سیاست های خود به انحطاط سوق داده اند. بعد از فتنه گر خواندن سبزها و سرکوب ایشان، طرد اصلاح طلبان، بی بصیرت خواندن دلسوزان میانه رو و گسترش دامنه بی بصیرتی تا ساکتین فتنه و اصولگرایان منتقد، و حالا خیانت احمدی نژاد و نزدیکانش و همچنین بی آبرو شدن لاریجانی ها، دایره ی انتخاب های رهبری به شدت محدود شده است. حاکمیت برای سر و شکل دادن به یک نمایش قابل تحمل، بازیگران زیادی در آستین ندارد. توان و قدرت سابق را هم ندارد که صحنه ای متکثر را مدیریت کند و مهره های متعددی را روی میز بچیند و بگرداند. نه اعتمادی به آنها هست، نه حرف گوش کن های زیادی باقی مانده اند و نه تمرکز و تعادل و انسجام سالیان قبل در حاکمیت به چشم می خورد. رشته امور تا حد زیادی از دست در رفته و شاید تنها امید رهبری، ایجاد «یک دوقطبی دوسر برد» باشد، آن هم بدون مزاحم و فارغ از متغیرهای کنترل نشده یا غیر قابل کنترل.
با این حساب ظاهرا تنها راه نجات برای رهبری و دوستان، همان است که اسدالله علم گفت: رقابت حزب بله قربان با جبهه البته قربان! البته واقعیت این است که نه رهبری و دو جریان مطیعش در این صحنه فعال ما یشاء هستند و هرچه بخواهند همان می شود، و نه بازیگران صحنه بیکار می نشینند. بازیگران مهمی چون جریان دولتی، حوزه و علما و روحانیون، فعالان سیاسی اصلاح طلب، فعالان جنبش سبز و بدنه اجتماعی آنها، همچنین کارگران و اقشار ضعیف که در سالهای اخیر زندگی شان رو به نابودی رفته، کسبه و بازاریان آسیب دیده از بی ثباتی های اقتصادی اخیر و نیز عوامل اثرگذار خارجی را نیز در هر تحلیل انتخاباتی باید در نظر گرفت.
اما چه کسی است که نداند حکومت هایی که در وضعیت خودکامگی قرار می گیرند و احساس بی نیازی می کنند، معمولا به این بازیگران و مولفه ها بی توجه اند؟ این مهمترین نقطه ضعف غیر قابل جبران نظامات دیکتاتوری است، و دقیقا اشتباه های بزرگ منجر به پایان بساط دیکتاتوری آنها نیز از همین جا آغاز می شود.
جریان بله قربان را بهتر بشناسیم
حزب «بله قربان» ارگان حافظان قدرت است: حزب انحصارطلبان و شیفتگان حکومت. گردهمایی همه کسانی که می خواهند کمترین تغییر در بدنه حاکمیت ایجاد شود و عبور از مرحله انتخابات با کمترین دردسر انجام گیرد. در حزب بله قربان، هیچ تئوری مهمی وجود ندارد، هیچ کس هم مسئولیت گذشته را نمی خواهد بپذیرد. حزب بله قربان، مجمع فراموشکاران است که روزی به دنبال تمدن اسلامی بودند، روزی دیگر ژاپن اسلامی را وعده می دادند و حالا می خواهند برای پیشرفت ائتلاف کنند.
این جریان هویتی از خود ندارد، الا اینکه می خواهد اینگونه القا کند که نظر آقا روی ماست. دم دست ترین راه هم این است که الگوهای سخنی را که رهبری به نام خود ثبت کرده، مصادره و از آن خود کنند. دهه چهارم انقلاب دهه پیشرفت و عدالت، الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و بیداری اسلامی از جمله ی این الگوهای سخن است. مهم نیست که ضدیت با فتنه با وجهه ی تکنوکراتی نخواند یا چهره ی برخی اشخاص شاخص این جریان به میانه روها نماند. این تناقض ها را یک حلال قوی می تواند حل کند: عنایت و حمایت رهبری!
انتساب به رهبری مهمترین مزیت نسبی چهره های شاخص این جریان است. آنها منتقد احمدی نژاد هستند اما این انتقاد را آنقدر خفیف ابراز می کنند که صرفا در حد رفع مسئولیت از همراهی های پیشین خود باشد و با حمایت های ممتد رهبری هم تعارض پیدا نکند. این جریان بدون اینکه بخواهد به انتقاد جدی از احمدی نژاد و روند منجر به روی کار آمدن وی بپردازد و یا مشی و منش مدیریتی او را زیر سوال ببرد، صرفا مدعی است که ما می توانیم در حکومت دینی و ذیل ولایت فقیه، مدیریت اجرایی کارآمدتری ارائه دهیم. به بیان دقیق تر، حزب بله قربان می خواهد با معرفی خود به عنوان مطیع بی چون و چرای رهبر، بازوی اجرایی قابل اعتمادی برای وی باشد.
جریان البته قربان را بهتر بشناسیم
جبهه «البته قربان» حتی از حزب بله قربان هم بی ریشه تر است: جبهه اقتدارگرایان و جنگ طلبان. این جبهه مجمع الجزایری از گروه های کوچکی است که هیچ سابقه ای در حوزه هایی که خود را معرف آن می نامند، ندارند. خود را نماینده طلاب و حوزه های علمیه معرفی می کنند، در حالی که غالبا متشکل طلاب و منبری های جوان و کم سواد و بی ریشه اند. مدعی دانشگاه هستند اما هیچ صبغه و سبقه و مقبولیتی در دانشگاهها ندارند. مدعی فعالیت سیاسی و فرهنگی و رسانه ای هستند، اما به بهای خالی کردن زیر پای سابقه داران این عرصه ها به درجه های ژنرالی سینما و مطبوعات و احزاب و … دست یافته اند. پیشکسوتان جهاد و شهادت را زیر پا له کرده اند و چفیه بر دوش مدعی ارزشهای دفاع مقدس هستند.
چند روحانی نام آشنای این سال ها که هیچ سابقه مهمی در انقلاب و دهه اول جمهوری اسلامی برای آنها یافت نمی شود، اما از انواع و اقسام منبرها و پست و مقام ها و امتیازها در این چند ساله بهره مند شده اند. چند سردار پرهیاهو و پر ادعا که به بهای حذف نسل اول فرماندهان دفاع مقدس به جاه و جایگاهی رسیده اند. چندین «مدیر سابق» که منتقد مدیران فعلی دولت و مدعی تجربه و تبحر در مدیریت شده اند، اما غالبا بیشترین سابقه مدیریتی آنها به ۸۴ می رسد. طردشدگان دولت محبوب رهبری و منتقدان بدکاری هایی که خود در آن سهیم بوده اند اما مسئولیتش را نمی پذیرند. تندروهایی که بحران زا و بحران زی بودن، خلاصه ی موجودیت سیاسی آنها و ضرورت اجتناب ناپذیر ادامه ی حیات ایشان است.
جریان البته قربان، ظاهرا یک قدم دورتر از جریان بله قربان هستند؛ اما در تحلیل های اثرگذار بیش از آنها مورد اعتنای رهبر به نظر می رسند. این جریان بیشترین نفع را از سرکوب ها ۸۸ و فضای شبه کودتایی بعد از انتخابات بردند و با تحلیل های بسته ی خود، آیت الله خامنه ای را دوره کردند تا برای او و حاکمیت و کشور راهی جز ادامه ی فضای بسته و حاکمیت خودکامه ی موجود باقی نگذارند. هرچقدر جریان بله قربان به خیال ژاپن اسلامی و پیشرفت و تمدن اسلامی و … هستند، این جریان بیشتر قائل به الگوگیری از شوروی و چین بیست سال قبل برای اداره متمرکز جامعه اند و آشکارا تلاش می کنند ولایت فقیه در چارچوب قانون اساسی را به یک رژیم فاشیستی خشن فردمحور تبدیل کنند و نوعی چین تحت ولایت فقیه بسازند. ابایی از این ندارند که دموکراسی و جمهوریت را یکسره رد کنند و از دیکتاتوری مصلح و مهندسی جامعه سخن بگویند. به یکدست سازی هرچه بیشتر نظام معتقدند و نه فقط اطاعت مطلق از گفته ها، بلکه پیگیری ناگفته ها و کشف منویات بیان نشده ی رهبر را پیگیری می کنند.
ایده آل اقتدارگرایان حاکم: انتخابات بدون مزاحم
اگرچه هر یک از این دو جریان قصد دارند خود را نزدیک تر به رهبری و نماینده ی واقعی اندیشه ی وی نشان دهند، اما به نظر نمی رسد دغدغه امروز رهبری انتخاب یکی از این دو جریان باشد. هم از اظهارات و مواضع رهبری و هم از موضع گیری های اخیر وزارت اطلاعات، سپاه، و چهره ها و رسانه های منتسب به رهبری بر می آید که ایشان بیشتر نگران جریان های دیگری هستند که ممکن نیست و یا حاضر نیستند زیر چتر یکی از این دو حزب مطیع و پیرو قرار بگیرند.
جریان دولتی، جریان های میانه رو و اعتدال گرا، جریان های اصلی و بدلی اصلاح طلب و سبزها و دیگر منتقدان حاکمیت، هیچ یک در این الگوی دوبعدی قابل اعتماد نمی گنجند و ورود هر یک از آنها به صحنه ممکن است کنترل را از دست رهبری و بازوهای نظامی- امنیتی وی خارج کند. از این روست که هرگونه صحبتی از انتخابات آزاد، رفع حصر، فضای باز سیاسی یا حتی دولت وحدت ملی با مشت آهنین مواجه می شود.
طبعا اگر جریان دولتی یا بخش هایی از آن حاضر می شدند با حزب البته قربان ائتلاف کنند و میزان تعلل آنها در اطاعت از رهبری به اندازه ی چند لحظه تفاوت بین بله قربان گفتن و البته قربان گفتن بود، مشکلی نبود. اما معطلی و مقاومت نزدیکان احمدی نژاد برای تمکین به نظر رهبر، در دو مورد تجربه شد و هر دو بار بیش از حد تحمل اقتدارگرایی حاکم بود. حالا دیگر مشخص شده که این جریان به طور قطع می خواهند صف خود را از دیگر جریان های مطیع جدا کند و ولو به قدر اندکی ساز مخالف بزند. آیا رهبری این مزاحمت ها را در انتخاباتی که قرار است به شدت کنترل شده و در شرایط آزمایشگاهی برگزار شود، تحمل خواهد کرد؟ هنوز مشخص نیست.
در سمت جریان های دیگر، از (به تعبیر جریان تحجر:) ساکتین فتنه تا بی بصیرت ها و نیز خود فتنه گران! – که این روزها بصیرت آنها بر همگان مشخص شده – نیز هنوز نسبت قطعی آنها با انتخابات پیش رو روشن نیست. قدر مسلم، رهبری تمایلی ندارد آنها وارد بازی شوند و بازیگر صحنه باشند. اما صحنه هم صحنه ای نیست که هیچ نیروی سیاسی و اجتماعی بتواند نسبت به آن بی تفاوت باشد. اجمالا، تاکنون برخی از فعالان این طیف معتقد به مشارکت در بازی انتخابات بوده اند و هستند، برخی دیگر معتقد به بازیگری در صحنه اند بدون آنکه بازی بخورند و نقش پذیر باشند، و برخی دیگر هم قائل به بر هم زدن اساس بازی و ایستادن در مقابل کلیت آن هستند. به هرحال، زمین بازی هنوز به طور کامل طراحی نشده است، اما هم مشخص است که بازیگردان اصلی چه می خواهد، و هم مشخص است که او ناتوان تر از آن است که همه متغیرهای موثر را کنترل و برای بازیگران اثرگذار تعیین تکلیف کند.
چه باید کرد؟
در این صحنه، با اوصافی که گفته شد، فعالان جنبش سبز و منتقدان جدی حاکمیت فعلی، چه نسبتی با این صحنه ی انتخاباتی باید برقرار کنند؟ و چه رویکرد و راهبردی را برای مواجهه با انتخابات یا احیانا بازیگری در آن و تاثیرگذاری بر آن اتخاذ کنند؟ آیا می شود و می توان آرایش انتخاباتی مطلوب رهبری را بر هم زد؟ آیا قصه قصه ی آن است که شاعر گفته: «در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای» یا آنکه می توان از این فرصت به نفع اهداف و آرمان های جنبش سبز بهره ای برد؟ این سوالی است که برای یافتن پاسخ آن، و اجماع بر سر پاسخی هم آرمان خواهانه و هم واقع بینانه، فرصت چندانی نداریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر