۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

چهره صدرنگ خزان با رنگ و لعاب سبز بهار، یکرنگ نمی شود


چکیده :یکی از اعضای خانواده زندانیان سیاسی محبوس در بند 350 زندان اوین، در دل نوشته‌ای به مناسبت آغاز بهار که به دل های همیشه بهاری زندانیان سیاسی تقدیم کرده نوشته است: مژدهٔ بهار از اوین می‌آید، از ۳۵۰ می‌گذرد، از همانجا که قلب های مردمانش به اندازه وسعت تمام اقیانوس‌ها پاک و بهاری است؛ گوش اگر بندازی صدای پایش را می‌شنوی که می‌آید تا جا خوش کند و بماند در این دیار، نه برای یک فصل بلکه برای همیشه! ...

یکی از اعضای خانواده زندانیان سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، در دل نوشته‌ای به مناسبت آغاز بهار که به دل های همیشه بهاری زندانیان سیاسی تقدیم کرده نوشته است: مژدهٔ بهار از اوین می‌آید، از ۳۵۰ می‌گذرد، از همانجا که قلب های مردمانش به اندازه وسعت تمام اقیانوس‌ها پاک و بهاری است؛ گوش اگر بندازی صدای پایش را می‌شنوی که می‌آید تا جا خوش کند و بماند در این دیار، نه برای یک فصل بلکه برای همیشه!
به گزارش کلمه، در بخشی از این دلنوشته آمده است: گویی سهم ما نیز در این روزهایی که روزگار انتظار زایش دوباره زمین و رویش جوانه‌ها را می‌کشد، انتظار است، انتظار خبری از آزادی یا حتی مرخصی چند روزه همسری، پدری، برادری یا خواهری،…. یاری که از در بیاید و با خود عطر بهار را به خانه‌های کوچکمان بیاورد، چشمان مان منتظر دیدن روی اوست که صفای رودهای سرزمین مان را دارد، گوشمان به انتظار شنیدن صدایش است که نغمه آزادی را می‌خواند و دست‌های مان انتظار گرمای دست های پر محبتش را می‌کشد که از آتش عشقش به این آب و خاک حکایت دارد.
این چهارمین بهار است که تعداد زیادی از زندانیان سیاسی جنبش سبز علیرغم حق قانونی شان اجازه ی دریافت مرخصی را نیافتند و سال را پشت میله های زندان تحویل کرده و خانواده های شان را چشم انتظار گذاشتند.
کلمه پیش از نیز در گزارش مرخصی زندانیان سیاسی خبر داده بود که علیرغم نزدیک به حضور  حدود صد زندانی سیاسی جنبش سبز در زندان های کل کشور کمتر از ۲۰ نفر در آستان نوروز ۹۲ به مرخصی چند روزه آمدند.
متن این پیام را که در اختیار کلمه قرار گرفته با هم می خوانیم:
بهاران است و زمین آغوش خود را به روی سبزه و گل و ریحان گشوده است و لبانش تشنه باران رحمت است که ببارد و بشوید هرچه ناپاکی است و برویاند بر دامن سرسبزش، شکوفه‌های رنگارنگ بهاری را.
گویی سهم ما نیز در این روزهایی که روزگار انتظار زایش دوباره زمین و رویش جوانه‌ها را می‌کشد، انتظار است، انتظار خبری از آزادی یا حتی مرخصی چند روزه همسری، پدری، برادری یا خواهری،…. یاری که از در بیاید و با خود عطر بهار را به خانه‌های کوچکمان بیاورد، چشمان مان منتظر دیدن روی اوست که صفای رودهای سرزمین مان را دارد، گوشمان به انتظار شنیدن صدایش است که نغمه آزادی را می‌خواند و دست‌های مان انتظار گرمای دست های پر محبتش را می‌کشد که از آتش عشقش به این آب و خاک حکایت دارد.
هر لحظه که خبر آزادی یکی از عزیزانمان را می‌شنویم، لبخند بر لبانمان می‌نشیند از تصور شادی دل های پدری و مادری و همسری و فرزندی و.. و باز سهم ماست تکرار انتظار!
می‌دانیم که آنان که چند روزی به مرخصی نوروزی می‌آیند، در کنار سفره‌های هفت سین به یاد یاران در بند خود هستند، آنان که جایشان در کنار سفره نوروزی خانواده‌هایشان خالی است گرچه یادشان همیشه سبز است.
و اما آنان که در پشت این دیوار‌ها مانده‌اند، سفره‌ای چیده‌اند از سبزی و سرفرازی و سربلندی و سرو قامتی؛ گرچه دلتنگ دوری خویشانند اما دل قوی داشته‌اند به حضور یاران وفادار؛ آنانکه مونس هر لحظه پارسال بوده‌اند و همدم هر نفس امسال!
امسال اما نام بهار حال وهوای دیگری را برمی انگیزد، گویی کور باطنان سیاهدل، قصد کرده‌اند که سبزی را از بهار بربایند تا روی سیاه خود را رنگ کنند و پلشتی آن را پنهان دارند با نقاب «بهار»، غافلند از اینکه بهار به جان بهاریان بسته است و در دل زنده دلان، زنده! چگونه کسی می‌تواند بهار را «شعار» خود سازد ولی از هرچه زیبایی و پویایی است بیزار باشد و با یکرنگی و راستی و رویش و نو شدن بیگانه! نمی‌توان از بهار و زنده بودنش سخن گفت مگر آنکه بهار در دلت زنده باشد و بهار در دلت زنده نخواهد بود مگر آنکه روحت لبریز از عشق به صفا و صداقت و آزادگی و جوانمردی باشد و این همه نه در سخن که در منش و کردار تو باید هویدا شود!
نمی‌فهمند و گویی نمی‌خواهند بدانند که چهره «صد رنگ» خزان را نمی‌توان با رنگ و لعاب سبز بهار، «یکرنگی» بخشید که سبزی باید در جان تو باشد و بهار باید روح تو را صیقل داه باشد تا بتوانی در اسارت، آزاده باشی و دل در گرو دنیا نبندی و قد در برابر حاکمان زر و زور و تزویر خم نکنی و گرچه در بندی اما بتوانی بال بگشایی و روح خود را از بند جهل و ترس و دروغ و ریا آزاد سازی.
آری بهار را نمی‌شود دزدید نمی‌توان در انحصار قرار داد، نمی‌توان در قفس کرد و نمی‌توان مصادره کرد و البته نمی‌توان از آن شعار ساخت!
بهار در بند نمی‌ماند، بهار راه خود را از میان سیاهی شب یلدا و سفیدی برف و سرما باز می‌کند، می‌آید و چون رود جاری می‌شود در قلب هر آنکه آغوش دل خود را به روی هر چه زیبایی است باز کرده باشد.
مژدهٔ بهار از اوین می‌آید، از ۳۵۰ می‌گذرد، از همانجا که قلب های مردمانش به اندازه وسعت تمام اقیانوس‌ها پاک و بهاری است؛ گوش اگر بندازی صدای پایش را می‌شنوی که می‌آید تا جا خوش کند و بماند در این دیار، نه برای یک فصل بلکه برای همیشه!
به امید بهار آزادی
یکی از اعضای خانواده زندانیان سیاسی
نوروز ۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر